تان تای جین
وقتی به سوسو گفت:
می زنم می کشم جاودانه ها رو
جاودانه ای نبود

یه مشت تیله فرقه ای
بابا فرقه ایا رو گفت: بازی باهاتون حال نمیده
حماقتتون زیاده

سوسو رو فرستاد عقب خودش اومد جلو
تو فرقه گشت خدایی نبود
صندلی خدایی رو زیر پای سوسو گذاشت
گفت:
بای من رفتم

قهر کرد
جنگ با۱۲ خلگادین کجا با ارازل تیله ای فرقه کجا

«تائو تِ چینگ»
فراز بیستم و یکم
🔺

فرزانه هميشه ذهنش را با تائو هماهنگ و يگانه می‌سازد؛ اين چيزی است كه به او نور می‌بخشد.
تائو غير قابل درك است.
او چگونه می‌تواند ذهنش را با آن هماهنگ و يگانه سازد؟
با نچسبيدن به هيچ ايده ای.

تائو تاريك و بی پايان است.
چگونه می‌توان از آن نور گرفت؟
با اجازه دادن به آن تا وارد شود.

از آنجايي كه تائو قبل از زمان و فضا وجود داشت، ماورای هستی و نيستی است.
چگونه اين نكته را درك می‌كنم؟
به درون خود می‌نگرم و آن را می‌بينم.

🔺

فلاکت همه گیر از بین نرفته است.
فلاکت همه گیر در جهان فعال است.
شاخص فلاکت هر روز در هر اقلیمی بررسی می شود.
قلمروها همچنان زیر سایه ی فلاکت همه گیر زندگی می کنند.

تان تای جین
کسی رو نبخشید

چیزایی مث بخشش تو طبقه ی سوسو اینا وجود داره
از کسی متنفر شی حالا معرفت بذاری یا واس خاطر دل خودت
مغز و روان خودت ببخشی
یا باد بخشش غبغبت رو بزرگتر کنه

برای تان تای جین یه چیز وجود داره
زندگی جریان داره

پیش چومو کسی رو نبخشید
فقط جریان زندگی آدما رو تعریف کرد
گفت اینا اگه اینطور بودن اونطورم بودن

هر کسی را که می‌بخشی، زخمی از خودت را شفا می‌دهی
به هر کسی همانند خویش خود بنگر و هم پاره‌ایی از وجود توست که نیاز به شفا دارد.🌞💖
من نمی‌تونم..🙃

«تائو تِ چینگ»
فراز بیستم

🔺

فكر كردن را متوقف كن و مشكلاتت پايان می‌يابد.
چه تفاوتی ميان بله و نه وجود دارد؟
چه تفاوتی ميان شكست و پيروزی وجود دارد؟
آيا تو هم بايد آن چه ديگران مهم می‌دانند، مهم بدانی و آن چه آن ها دوست ندارند، دوست نداشته باشی؟
چه مسخره!
ديگران بسيار هيجان زده اند، گويی در حال رژه رفتن اند.
فقط من اهميتی نمی‌دهم، فقط من نظری ندارم، همانند نوزادی كه هنوز نمی‌تواند لحظه ای لبخند بزند.
ديگران آن چه نياز دارند را مالك اند، فقط من هستم كه چيزی ندارم، فقط من هستم كه آواره ام؛ همانند كسی‌كه خانه ای ندارد.
من به يك احمق می‌مانم كه ذهنش به تمامی خالی است.
ديگران می‌درخشند، فقط من نوری ندارم.
ديگران باهوشند، فقط من گنگ هستم.
ديگران هدفی دارند، فقط من نمی‌دانم.
من همانند موجی در اقيانوس سرگردانم و در بی‌هدف به باد می‌مانم.
من با مردم عادی تفاوت دارم؛ من از سينه مادرِ بزرگ شير می‌نوشم.

🔺

خنده دار ترین کلیشه عشق، کلیشه عاشقی دو دوشمنه
اگر دوشمنید، چطوری میتونید دو کلوم حرف مشترک داشته باشین؟ کسایی که دوشمنن فقط توی یه حرف یا یه عقیده، دوشمنی اشون خلاصه نمیشه، تو کل سبک زندگی از لحظه ای که نطفه اشون بسته نشده دوشمنن، هیچ همپوشانی ندارن. تمام وجودشون برای هم دست و پاست، مزاحمه، مار نیستن که دعوا و آمیزششون هر دو جنبره زدن دور هم بی مانع دست و پایی باشه. اینا یکیشون برنج آبکش می کنه اون یکی اصن یه چی دیگه میخوره.. نه سر یه سفره می تونن با هم بشینن نه اسمشون با هم توی یه تختخواب میره.

من اگر با کسی دو کلوم حرف مشترک بزنم، دیگه برام مهم نی این دوستمه دوستم داره دوشمنه، شاوفنگ هم همینطوری بود، پسره بهش گفت معشوقی که سر دوشمنی دیرینه و خونخواهی خانوادگی خونوادتو بکشه، چیکارش میکنی، درجا گفت می بخشمش -خداحافظ پرنسس من-

مثلن سوسو و تان تای جین، دوشمن بودن یا نبودن؟ پ این پشع نیستا، سوسو دمبال پشع میگشت، که بکشتش، سوسو پشه کش برقی از این مدل راکتی هاست، با هم هیچی نبودن
دو کلوم حرف مشترک نداشتن، تان تای جین از کف رودخونه موهه می حرفید، سوسو پوزخند میزد میگفت مینگیه خدای سربلنده.
سوسو میگفت ولی من کلی حرف دارم برا زدن، تان تای جین صبر میداد جهان رو ایسته میکرد، اکلیل شدن رو متوقف میکرد میگفت بزن، سوسو میگفت نه ندارم.

خدا موجودیه که وقتی گناه می کنه، میگه زورم رسید و گناه کردم، اصن اینم حکمتم بود
کسی هم بهش گله ببره
میگه دست خدا صدا نداره، خودت کردی که لعنت بر خودت باد، تیر غیبیه
اون تیره است که پرش، از بال و پر عقاب بود، شکارچی بهش تیر زد ولی عقاب خودشو لعن کرد و گفت از ماست که برماست
همه کاسه کوزه ها هم تهش رو سر بنده میشکنه، یا میگی تقصیر خودم بود، یا تقصیر فلانه بنده هه
خدا، میگه کی بود که این دستتو تکون داد، اراده کی بود که تو سلول داشته باشی، نورون داشتی باشی، حرکت کنی؟ پ همه چی به خدا برمیگرده
ولی وقتی گناه کنی، میگه تو بودی که گناه کردی، خواسته خودت بود، شیطان هم میگه من فقط پیشنهاد دادم تو انجام دادی.
به این میگن شرکت سهامی عام
سود مال رئیسه، ضرر مال سهامی عامه
گاهی یه ۶۰۰ هزار تومن میریزه به حساب بانک ملی ات، اگر اون روزه شماره حسابتو داده باشی
ده سال یه بار

وقتی هم ورشکیسته شد، کسی نمیره خِرِ رئیس و روئسا رو بگیره، شرکت شکست خورده و بدهکار شده، یه شخصیت حقوقی نه یه شخصیت حقیقی
پول به حقیقی که رئیس میرسه، ضرر رو سر حقیقی های که مردم یاشن ولی حقیقی که رئیسه دیگه اون لحظه فقط حقوقیه، فوقش عنوانشو از دست میده
مثلندش میگی من دیگه کفر میگم
من دیگه قبول ندارم
خدا هم میگه میل خودته
اصن باشه من خدای بد اَخ منو قبول نداشته باش
من شرابو جرعه جرعه ریختم میل خودت بود بخوری نخوری
تهشم بگو نیلا شراب ریخت کی گفته خداعه؟ خدا فقط منم، منم خدابانو. من میتونم خدابانو باشم ولی اگر یکی گفت نیلا خداعه این عجیبه

ایل ناز و سایه اینجا با هم میشن دوتا مار

فقط خداها درباره اشون این حرفا و بحثا میشه
یعنی فقط خداهان که درباره وجود و نَوُجودشون شک و شبهه و کفر و شرک ایجاد میشه
اگر نیلا خدا نبود، کی بحث پیش می اومد که اون خدا نیست؟
نیلا خدای شیطانیه. وسوسه می کنه شرابو چکه چیکه میریزه، صدای قل قلش که میاد وسوسه میشی، قبل فرک کردن بهش دستت می لرزه، آب دهنت زیاد میشه، یهو می بینی خوردیش و از خودت متنفر شدی
بعدا که یوگا کردی، آرامشت زیاد شد، بلد میشی نخوریش
از کلم بروکلی و نخود فرنگی لذت ببری
بگی خدایا دیدی بهت نیازی نداشتم
دیدی دستم نمی لرزید و طرفت نرفتم
دیدی تو دیگه خدا نیستی

وقتی راه میرید هر جایی از بدنتون که زودتر خیس عرق شد
چربیای اونجا زودتر می رمبه پایین

تان تای جین وقتی دنبال سوسو رفت
عضلات ۶ پرش ره واز کرد
شمشیر شکافنده ره زورش برسه
فهمید با ای دخترو شکافته میشه
بشکاف خیاطی ره باید به دست بگیره و خودش ره شکافنده کنه

اولین حرکت شمشیرو ام ری هوا زد
که جا واز بشه برای تهش
مثلندش شما بگو لایه ی اوزون برون

کسی دیده ندیده شنیده نشنیده
هرچی
من که میگم
دیده و شنیده میشه
موش ریشه بخوره
ریشه یه گیاهی رو

موشو خاک ره میزنه کنار میره سمت ریشه هو و می جوهو
ریشه ره سست می کنه هو
آقو
یه چینگ یو ام زد به ریشه ی تان تای
انتقام گرفت
به مردمم رسیدگی کرد که بگه من هدفم بعد آزادی فراموش نشود
پیان ران باهاش بازی کرد
نمیرالمونینش کرد
یه چینگ یو ام گفت حالا که مشکه
پ منم از این مشکم بنوشم

چومو یه قصه ای نبشت
انتظار نداشت اجرا بشه
اون همون موقع که نبشتش لذتشو برد تموم شد، اجرا شده بود
وقتی دور ابر، تو ذهنت نقاشی میکشی، لازم نیست چیز و فرم خاصی از توش دربیاد همینکه بگی من تو رو نقاشی کردم، نقاشی کردی
بدون اینکه انگشتتو روش بکشی یا با نگاهت خطی ترسیم کنی

گفت ۳ قول دادی بهم، اولیش اینه که صدتا کرم شب تاب برام جمع کنی
پسره گفت باشه، خودش حال کرد با خودش خودش عاشق خ ودش شد حس خوب پیدا کرد.
تان تای جین، وقتی سوسو بهش گفت طلسم طراحی بزن، نمی خواست حس خوب به سوسو بده، نزد
وقتی هم زد با نیروی شیطانی زد، نه با طلسم طراحیِ قلبت رو ببر به یه جا مغزتو ببرد اونجا، خردتو بگذار گوشه سمت چپت، افکارتو بپیچ تو بقچه.

پدری پسری نبود، پسرشو کشت طرد کرد
ماها به جاش گریه کردیم
از پدرامون قول گرفتیم تا ابد پسری باشید
دخترا رو بلهید گوشکوفته درست کنید بدید به پسراتون
کمکشون کنید عدالت ما رو تصاحب کنید بگذارید تو سفره پسرتون بگو بابایی بیا اینم عدالت که دوست داری

سهراب
سیاوش
تان تای جین

تان تای جین
وسط می ایستاد ادای متفکرا ره در می آورد
روبروی اژدهای تاریکم ایستاد یه جوری نگاش کرد که نگا من می شناسمت
به امپراطور شنگ گفت:
پ ننه بابام منه ره دوست دارن
داداشم می خواد سر به تنم نباشه
هیشکی تو جینگ منتظر من نیست
جینگ یه موشه که منه ره تسلیم شما کرد جا براش واز بشه بیشتر جمع کنه

خردش ره داد دست امپراطور
وازش کنه تغییرش بده برگردونش دستش
که بره تو تیمش بازی کنه
بهش گل به خودی بزنه