فکرش رو بکن این همه درس بخونی و پاره کنی خودت رو بعد ببینی یه نفر که تو خیییلی ازش بهتری دانشگاه قبول بشه و تو قبول نشی! بعدشم مسخره عالم و آدم بشی و تا آخر عمر دچار خودکم‌بینی و حسادت بشی. تازه بعد سال‌ها بفهمی که اونی که قبول شده بود تو بودی و یکی آینده‌ت رو دزدیده!! حسش مثل مردنه. اگر من بودم سرنوشتم مثل اون زنه میشد که وقتی این بلا سرش اومد کامل بدبخت شد چون برای دخترا اوضاع خیلی بدتره. حالا خوبه خانواده جیالین ازون رو اعصابا نبودن که برای چیزی فشار بیارن و اذیت بکنن. کلا راه میومدن باهاش. اگر جیالین انقدر بااستعداد نبود تا آخرش عمرش میموند توی روستا کشاورزی میکرد یا از شدت ناامیدی دق میکرد و زود میمرد.
یعنی اصلا نمی‌تونستم روی چیز دیگه تمرکز کنم فقط منتظر بودم ببینم خانواده کثافت گائو و شوان شینگ کی تقاص کارشون رو پس میدن و به زمین گرم میخورن که خداروشکر تقاص پس دادن ولی خب چه فایده؟؟ اون بدبختی‌هایی که جیالین کشید، تحقیرهایی که تحمل کرد، جوونیش و فرصت‌هاش که از دست رفت دیگه هیچ‌وقت جبران نمیشه و برنمیگرده. چقدر دوست داشتم که همون اول اون عنترو نبخشید و گفت عدالت می‌خوام. چقدرررر ناراحت شد وقتی فهمید بهترین دوستش چه بلایی سرش آورده و همه‌ی این زجر کشیدن‌ها و تحقیرهایی که شد مسببش کیا بودن… باورش نمیشد و بهت‌زده شده بود اصلا. صدبار اون سکانس‌هارو ریواچ کردم. چقدر چن شیائو خوب درآورد این سکانس‌هارو. قشنگ می‌تونستم حس کنم چه حسی داره.
و اینکه حتی خودِ شوانگ شینگ هم بدبخت شد. همش استرس اینکه نکنه لو بره، فشار، خودکم‌بینی به خاطر اینکه داره از تلاشای یه نفر دیگه استفاده میکنه، بعدش حتی نتونست زن و بچش رو به کسی نشون بده و حتی تا فوت مامانش نتونست به روستا برگرده و خانواده‌ش رو ببینه، سطح دانشجوهای دیگه که خیلی ازش بالاتر بود و مجبور بود چندین برابر به خودش فشار بیاره تا برسونه خودشو به اونا و در آخرم که همه رو از دست داد (که حقش بود کثافت) و آبرو هم براش نموند… اگه باباش اینکارو نمیکرد و اینم قبول نمیکرد این کارو بکنه میتونست یه زندگی شاد و سالم و بدون عذاب وجدان داشته باشه و توی همون روستا معلمی چیزی بشه.

عاشقانه سریال هم خیلی قشنگ و رئال بود. درواقع عشق و عاشقی برای جیالین هیچ‌وقت اولویت نبود و جزو اولویت‌های دسته چندم زندگیش قرار داشت. برای اون از همه چیز مهمتر این بود که رشد و پیشرفت بکنه و از اون دهات بره بیرون. وقتی شیائو ژن بهش اعتراف کرد قشنگ معلوم بود عاشقش نیست ولی خب توی اون موقعیت که تا گردن توی لجن بود حضور و عشق شیائوژن میتونست یخورده به زندگیش رنگ و بو و شادی بده و یخورده بدبختیش رو کمتر کنه و اینکه نسبت بهش بیشتر حس تشکر تا قدردانی داشت تا عشق. همون اولم اصلا این دو تا بهم نمی‌خوردن و هیچ مورد مشترکی با هم نداشتن که بعدشم خودِ جیالین خیلی زود متوجه شد عاشقش نیست… ولی کارش به شددددت افتضاح بود و درواقع خیانت کرد به دختره. البته خیلی زود هم تقاصش رو پس داد. چقدر آخرای سریال رابطه‌ی دوستی قشنگی با هم داشتن و همه جوره به همدیگه کمک می‌کردن😍😍 چقدر خوشحال شدم از پیشرفت شیائوژن و اینکه بالاخره اون گریم زشت رو هم برداشتن ازش.😂
عاشقانه‌ش با یاپینگ هم قشنگ بود و این دوتا خیییلی شبیه به هم بودن درواقع. هر دو اولویتشون پیشرفت بود و به خاطر همینم چند بار از هم جدا شدن و تا آخرشم معلوم نشد که به هم میرسن یا نه. بالاخره برای به دست آوردن یه چیزی باید یه چیز دیگه رو فدا کنی و این دوتا هم زندگی عاشقانه رو فدای پیشرفت کردن.